روزانه

جادوی شطرنج

امروز ایده های زیادی واسه نوشتن داشتم، از خبر جریمه ۱۰ هزار دلاری لاوابیت تا یه بررسی از کارهای دولت های خاورمیانه‌ای در فضای مجازی همزمان با “بهار عربی” و یا تغییرات گراف سرچ فیسبوک.

ولی یه پست دیدم در مورد مستندی که بی‌بی‌سی در مورد بابی فیشر ساخته و خب همه ایده ها رفت کنار و موند فقط یکی: شطرنج.

بخش مهمی از دوره تین ایجری من به شطرنج گذشت. شروعش از بازی‌های موردی بود و بعد خریدن کتابی از لئونارد باردن که نمی دونم از کجا اومد و چی شد. بعدش دیگه من بودم و دعوت دوستام به بازی و نهایتا به جایی رسید که مسابقات دوره‌ای میذاشتیم توی محل. اونقدر بازی می‌کردیم که شمارش ساده جوابگوی نتیجه‌ها نبود. هر ۱۰ تا بازی رو یه دور می‌گرفتیم و مثلا می‌گفتیم من ۴ به ۱ بزرگ از فلانی جلوئم.

اینها رو گفتم تا برسم به یه اسم که کنار چند تا اسم دیگه مهم‌ترین آدمایی بودن که من در اون دوران می شناختم: بابی فیشر.

Bobby Fischer At Chess Club

بابی فیشر استاد بزرگ آمریکایی که در برخی رتبه بندی‌ها، بزرگ‌ترین قهرمان شطرنج دنیا در تمام دورانه. بابی در ۱۳ سالگی در یک بازی که بعدها به بازی قرن مشهور شد در مقابل قهرمان اون روز آمریکا، با فدا کردن وزیر و یک بازی زیرکانه، طی ۳۸ حرکت بازی رو برد. او در ۲۰ سالگی با امتیاز ۱۱ از ۱۱ قهرمان آمریکا شد، امتیازی که پیش و پس از آن تکرار نشد. در دهه ۱۹۷۰ قدرتمندترین بازیکن شطرنج دنیا بود. در مسابقه ای بین المللی با ۲۰ برد پیاپی که دوتا از اونها نتایج ۶ بر ۰ مقابل حریفان بود به قهرمانی رسید. در جولای ۱۹۷۱ رنک ۱ رتبه بندی رسمی فیده شد و ۵۴ ماه این رتبه رو حفظ کرد.

چیدمان صفحه بازی قرن، پیش از حرکت استثنایی بابی

چیدمان صفحه “بازی قرن”، پیش از حرکت استثنایی بابی

در ۱۹۷۲ تونست بوریس اسپاسکی قهرمان شطرنج اتحاد جماهیر شوری رو شکست بده و قهرمان جهان بشه. این بازی که بیشترین توجه رسانه‌ها رو در کل تاریخ شطرنج به خودش جذب کرد، تقابل کشورهای درگیر در جنگ سرد در بازی شطرنج بود.

LIFE_Nov12_1971_cover

سال ۱۹۷۵ قرار بود فینال مسابقات قهرمانی جهان بین بابی فیشر و آناتولی کارپف برگذار بشه. فیده روش  تعیین قهرمان رو تغییر داد که با مخالفت بابی رو به رو شد. پس از اینکه نامه‌نگاری‌ها و مذاکرات به جایی نرسید، بابی فیشر در نامه‌ای رسما از عنوان قهرمانی شطرنج جهان استعفا داد و کارپف بدون مسابقه قهرمان جهان شد.

باب فیشر سال‌های سال منزوی بود و کسی ازش خبر نداشت تا اینکه سال ۱۹۹۲ در تکرار مسابقه تاریخیش با اسپارسکی، مجددا برنده شد. این بازی در یوگوسلاوی برگذار شد که در آن دوران درگیر جنگ‌های داخلی بود. در پی این مسابقه دولت آمریکا و بابی فیشر دچار درگیری هایی شدند‌که نتیجه‌اش پناهنده شدن بابی فیشر و برنگشتنش به آمریکا بود.

در دهه ۱۹۹۰ او شیوه جدیدی از برگذاری مسابقات شطرنج با شیوه زمان‌بندی متفاوتی را پیشنهاد داد که بعدها در تورنمت‌های مهم مورد استفاده قرار گرفت.

سالهای دهه ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ را در کشورهای مجارستان، آلمان، فیلیپین، ژاپن و ایسلند زندگی کرد. مصاحبه‌های رادیویی ضد آمریکایی و ضد یهودی زیادی داشت و پاسپورت آمریکاییش باطل شد. به همین دلیل ژاپن به مدت ۹ ماه او را بازداشت کرد و در نهایت ایسلند در سال ۲۰۰۵ تابعیت اون کشور رو بهش داد.

بابی فیشر که زمانی قهرمان آمریکایی‌ها بود که به سلطه نمایندگان شوروی در شطرنج پایان داد، سال ۲۰۰۸ در سن ۶۴ سالگی در گذشت و در کلیسایی در ایسلند به خاک سپرده شد.

450px-Bobby_Fischer_grave

او که استاد بلامنازع “پایان بازی” بود و کسی یارای مقابله با فیل های او را نداشت، پایان خوبی در زندگی واقعی تجربه نکرد.

کاسپارف در موردش گفته: “اون چاشنی بهمن ایده‌های جدید شد، یک انقلابی که انقلابش هنوز در جریانه.”

Standard
روزانه

دکستر که بود و چه کرد؟

dexter

مدت ها از دیدین این سریال سر باز می زدم چونکه از خون و خونریزی خوشم نمیاد. بعد به دلایلی تصمیم گرفتیم در لیست سریال های شبانه بذاریمش. من و رها یه ریچوال داریم واسه خودمون: سریال شامانه.

اینکه چی شد که تصمیم گرفتیم دکستر رو ببینیم یه بحثه و اینکه چی شد تا آخرش رو نگاه کنیم یه بحث دیگه. اون اولی رو نمی خوام بگم و دومی هم همونطور که احتمالا حدس زدید به این علت بود که ببینیم آخرش چی می شه. حالا آخرش چی شد رو می گم. البته قبلش هم اخطار می دم. خیالتون راحت.
دکستر ایده خوبی داره، پلیسی که شبا قاتله ولی نویسنده های این سریال به نظر من می تونن مثال آکادمیکی باشن برای هدر دادن ایده.
این سریال سرشار از مشکلات منطقیه و هرجا نویسنده به گره می خوره و نمی تونه با خلاقیت داستان رو جمع کنه از آیتم “شانس” استفاده می کنه. یه اتفاق می افته و بعد اتفاق های بد پیاپی که همه نظم موجود رو به هم می زنه و دقیقا زمانی که با خودت فکر می کنی که با چه روش های خوبی می شه داستان رو جمع کرد، نویسنده فیلمنامه گزینه “شانس” رو استفاده می کنه که نتیجه ای جز عصبانیت برای من بیننده نداره.
ضعف دیگه فیلنامه نویس ها در کلیف هنگر هاست. سریال جایی تمام می شه که اگر سیزن بعد رو نبینی اتفاقی نمی افته.
همچنین کوچکترین اطلاعی از زمینه هایی که درموردش می نوشتن نداشتن. از سوتی های پزشکی تا اشتباهات فاحش کامپیوتری.مثلا دکستر به راحتی با قاتل ها و مقتول ها تماس تلفنی داره و هیچ کس هم آخرین تماس های قربانی ها رو چک نمی کنه، اگر هم برای ایجاد گره، کسی شک کنه و اوضاع پیچیده بشه، نویسنده ها نمی دونن چطور وضعیت رو سامان بدن پس اون طرف رو می کشن.
معروف ترین بازرس های اف بی آی به دکستر که می رسن خنگ می شن.
بگذریم. جزییات بیشتر از این می تونه لو دهنده داستان باشه واسه کسایی که ندیدن.

می رسیم به فصل آخر که به نظر من بدترین فصل این سریال بود. هرچند که قسمت آخر دکستر که دوشب پیش پخش شد رکورد بیننده های تلویزیون رو از آن خودش کرد اما به نظر من این قسمت بدترین قسمتِ بدترین فصل سریال بود. تو این فصل نویسنده ها سعی کرده بودند وجهه انسانی تری به کسایی بدن که تا قبل از این جور دیگه ای شناخته بودیمشون. سعی کرده بودن لایه دیگه ای از داستان رو پیش بکشن و مثلا رمزگشایی بکنن از کل سریال و البته گند زدند. قسمت های پیاپی شده بود پر از دیالوگ های آبکی و بی سر و ته و تکراری. کارهایی عجیب از آدمایی که به هیچ عنوان نه با منطق شخصیتی اون آدم می خوند و نه با عقل سلیم. در قسمت آخر شاهد بودیم که نیمی از زمان به صحبت هایی گذشت که از “سطح” به مرحله دیگه ای نرفت.

اخطار لو رفتن:
چرا هیچ کس نپرسید که مارشال کوپر تو اون ساختمون چکار می کرد و چطور کشته شد؟
واقعا چرا باید یه سایکوپت مثل اولیور راه بیافته تو خیابون که بره از دب انتقام بگیره؟ و انتقام چی رو؟
چرا وقتی دکستر می ره تو زندان پیشش باید با علم به اینکه دکستر برای کشتنش اومده با خودکار بهش حمله کنه؟
چرا دکستر باید جسد خواهرش رو ببره تو دریا بندازه؟
چرا باید فکر کنه هریسون پیش یه نفر مثل هانا زندگی بهتری خواهد داشت؟
اون نگاه مسخره دکستر تو صحنه آخر برای چی بود؟ قرار بود ما فکر کنیم که دکستر دوباره می خواد آدم بکشه؟ پس اون همه زمانی که گذاشته شد که به این سمت بریم که دکتر ووگل اشتباه کرده واسه چی بود؟
انتهای اخطار

و برسیم به بخش آخر. می خوام خودم رو جای یه منتقد جا بزنم و به سریال ستاره بدم: ۵ از ۱۰
بهترین بازیگر سریال که شخصیت ثابتی داشت، کمترین اشکال منطقی تو ساخت شخصیتش وجود داشت و دوست داشتنی تر بود: باتیستا
تو مخ ترین شخصیت سریال: ریتا
بدترین شخصیت پردازی: هنوز تصمیم نگرفتم
و در نهایت تمشک طلایی برای بدترین بازیگری تعلق می گیره به جنیفر کارپنتر برای نقش دبرا

دکستر یک سریال بی مزه بود که ۸ فصل نگاش کردم تا ببینم آخرش چی می شه و آخرش به این نتیجه رسیدم یا من مشکل دارم یا اونایی که به این سریال ۹ از ۱۰ دادن  🙂

لینک آی‌ام‌دی‌بی

Standard
روزانه

تنها راه صلح، جنگ است؟

۲ سال و اندی می گذره از شروع درگیری های سوریه. به نظر من مسئول اول تمامی کشتارها و آوارگی های مردم این کشور شخص بشار اسده. چند روز گذشته و با بالا گرفتن تب جنگ در منطقه و دفاع لیبرال های وطنی از حمله آمریکا و متحدانش به سوریه و مخالفت چپ ها و صلح طلبان ایرانی از هر گونه دخالت نظامی، من و رها هم تصمیم گرفتیم موضع خودمون رو در مورد سوریه اعلام کنیم (حالا نه اینقدر جدی). خیلی با هم صحبت کردیم. یه روز رها پرسید “هوشمند آخرش به نظرت جنگ بشه برای مردم سوریه بهتره یا نه؟”. من بعد از کمی مکث به جمع بندی رسیدم و خب هم نظر بودم با رها که از روز اول مخالف جنگ بود.

نه به جنگ

نه به جنگ

چرا جنگ؟
موافقان حمله نظامی از کشتار مردم سوریه می گن و تاثیر نهایی این حمله بر منطقه. رو راست ترین هاشون از بهتر بودن نتیجه برای نظام سرمایه داری و یا تاثیرش بر ایران می گن و اونهایی هم که روشون نمی شه از منافع خودشون اسم ببرن از سرونوشت مردم سوریه می گن و جلوگیری از کشته های بیشتر. خب مسلما سرنوشت نظام سرمایه داری و کمک به حل بحران مالی دنیا برای من مهم نیست مخصوصا وقتی قراره در قبال کشته شدن انسان باشه (ویا حیوان، فرقی نمی کنه).
ولی آیا حمله نظامی آمریکا باعث می شه جنگ داخلی سوریه کشته های کمتری داشته باشه؟ استراتژی حمله محدود آمریکا خلاف این رو ثابت می کنه. حمله محدود فقط باعث ایجاد توازن قوا و گسترده تر شدن مناطق جنگی و البته قدرت گرفتن گروه های جنگجوی مذهبی وابسته به القاعده می شه. این جنگ سه جانبه (ارتش اسد، ارتش سوریه آزاد و القاعده)، جنگی فرسایشی و پایان ناپذیره. اگر مدت ها پیش و زمانی که گروه های مذهبی پا نگرفته بودند در سوریه، جامعه جهانی با مسئولیت پذیری، طرفین رو به میز مذاکره می کشوند و یا حتی اگر همین گزینه غلط نظامی (از نظر من) اون زمان اجرا می شد وضعیت اینگونه نمی شد که اکنون شده.
اگر آمریکا حمله محدود رو تبدیل به اشغال نظامی کنه چطور؟ فکر نمی کنم کسی که شناخت از اعراب منطقه خاورمیانه داشه باشه این گزینه رو پیشنهاد بده. نمونه ناموفق عراق که این کشور رو تبدیل کرده به محل آزمون و خطای دولت های همسایه و کشتار روزانه مردم از هر گروه نژاد، آینده اشغال نظامی سوریه رو نشون می ده.

آوارگی کودکان سوری

آوارگی کودکان سوری

نقشه راه
من تحلیل گر مسایل سیاسی یا استراتژیست جنگ نیستم. موتور محرکه من برای اظهار نظر حس انسان دوستیه. فکر کردن به اینکه منی که از وضعیت زندگیم ناراضی ام و محل زندگیم رو مقصر همه مشکلاتی می دونم که روزانه باهاشون درگیرم، الان وضعیتی یده آل دارم نسبت به مردمی که یا کشته شدن و زخمی و یا عزیزانشون رو از دست دادن و آواره کشورهای همسایه شدند. آیا این مردم چیز زیادی می خواستند؟ نه. اولین خواسته شون برگذاری انتخابات آزاد بود. آیا بشار اسد نمی تونست به جای اینکه “ریاست جمهوری” رو از پدرش به ارث ببره، انتخابات برگذار کنه و خودش هم توش شرکت کنه؟ آیا جامعه جهانی به جای ارسال اسلحه و تجهیز مخالفان نمی تونست با بازی دادن به روسیه (به هر حال این کشور حق نا حسابش رو از سوریه می خواد) در آینده سوریه، اسد رو به میز مذاکرات بکشونه؟

سوال ها زیاده. جواب این سوال ها می تونه همین الان هم راه پیش پای طرف های درگیر و جامعه جهانی بذاره. من هم دوست دارم اسد در یک دادگاه با شرایط استاندارد به خاطر جنایت هایی که کرده جواب پس بده ولی اولویت باید جلوگیری از کشته و آواره شدن آدم ها باشه. شاید اگر توافقی بشه برای خروج اسد با پول هاش و ضمانت امن بودنش و بازی دادن روسیه و سایر “طرفداران حفظ اسد” برای تصمیم گیری در مورد آینده سوریه و ایجاد یه گروه نظارت بین المللی و برگذاری انتخابات آزاد، هم امکان پذیر باشه و هم بهترین آینده رو ایجاد کنه.

اونچه که بر ای من مسلمه وظیفه مخالفین جنگ برای جلوگیری از بیشتر شدن فاجعه انسانی ایست که هم اکنون در سوریه وجود داره و با تضعیف نیروی نظامی اسد، از این هم بیشتر خواهد شد. شاید فقط کشته ها از گروهی دیگر و به شکلی دیگر باشه.

Standard