مدت ها از دیدین این سریال سر باز می زدم چونکه از خون و خونریزی خوشم نمیاد. بعد به دلایلی تصمیم گرفتیم در لیست سریال های شبانه بذاریمش. من و رها یه ریچوال داریم واسه خودمون: سریال شامانه.
اینکه چی شد که تصمیم گرفتیم دکستر رو ببینیم یه بحثه و اینکه چی شد تا آخرش رو نگاه کنیم یه بحث دیگه. اون اولی رو نمی خوام بگم و دومی هم همونطور که احتمالا حدس زدید به این علت بود که ببینیم آخرش چی می شه. حالا آخرش چی شد رو می گم. البته قبلش هم اخطار می دم. خیالتون راحت.
دکستر ایده خوبی داره، پلیسی که شبا قاتله ولی نویسنده های این سریال به نظر من می تونن مثال آکادمیکی باشن برای هدر دادن ایده.
این سریال سرشار از مشکلات منطقیه و هرجا نویسنده به گره می خوره و نمی تونه با خلاقیت داستان رو جمع کنه از آیتم “شانس” استفاده می کنه. یه اتفاق می افته و بعد اتفاق های بد پیاپی که همه نظم موجود رو به هم می زنه و دقیقا زمانی که با خودت فکر می کنی که با چه روش های خوبی می شه داستان رو جمع کرد، نویسنده فیلمنامه گزینه “شانس” رو استفاده می کنه که نتیجه ای جز عصبانیت برای من بیننده نداره.
ضعف دیگه فیلنامه نویس ها در کلیف هنگر هاست. سریال جایی تمام می شه که اگر سیزن بعد رو نبینی اتفاقی نمی افته.
همچنین کوچکترین اطلاعی از زمینه هایی که درموردش می نوشتن نداشتن. از سوتی های پزشکی تا اشتباهات فاحش کامپیوتری.مثلا دکستر به راحتی با قاتل ها و مقتول ها تماس تلفنی داره و هیچ کس هم آخرین تماس های قربانی ها رو چک نمی کنه، اگر هم برای ایجاد گره، کسی شک کنه و اوضاع پیچیده بشه، نویسنده ها نمی دونن چطور وضعیت رو سامان بدن پس اون طرف رو می کشن.
معروف ترین بازرس های اف بی آی به دکستر که می رسن خنگ می شن.
بگذریم. جزییات بیشتر از این می تونه لو دهنده داستان باشه واسه کسایی که ندیدن.
می رسیم به فصل آخر که به نظر من بدترین فصل این سریال بود. هرچند که قسمت آخر دکستر که دوشب پیش پخش شد رکورد بیننده های تلویزیون رو از آن خودش کرد اما به نظر من این قسمت بدترین قسمتِ بدترین فصل سریال بود. تو این فصل نویسنده ها سعی کرده بودند وجهه انسانی تری به کسایی بدن که تا قبل از این جور دیگه ای شناخته بودیمشون. سعی کرده بودن لایه دیگه ای از داستان رو پیش بکشن و مثلا رمزگشایی بکنن از کل سریال و البته گند زدند. قسمت های پیاپی شده بود پر از دیالوگ های آبکی و بی سر و ته و تکراری. کارهایی عجیب از آدمایی که به هیچ عنوان نه با منطق شخصیتی اون آدم می خوند و نه با عقل سلیم. در قسمت آخر شاهد بودیم که نیمی از زمان به صحبت هایی گذشت که از “سطح” به مرحله دیگه ای نرفت.
اخطار لو رفتن:
چرا هیچ کس نپرسید که مارشال کوپر تو اون ساختمون چکار می کرد و چطور کشته شد؟
واقعا چرا باید یه سایکوپت مثل اولیور راه بیافته تو خیابون که بره از دب انتقام بگیره؟ و انتقام چی رو؟
چرا وقتی دکستر می ره تو زندان پیشش باید با علم به اینکه دکستر برای کشتنش اومده با خودکار بهش حمله کنه؟
چرا دکستر باید جسد خواهرش رو ببره تو دریا بندازه؟
چرا باید فکر کنه هریسون پیش یه نفر مثل هانا زندگی بهتری خواهد داشت؟
اون نگاه مسخره دکستر تو صحنه آخر برای چی بود؟ قرار بود ما فکر کنیم که دکستر دوباره می خواد آدم بکشه؟ پس اون همه زمانی که گذاشته شد که به این سمت بریم که دکتر ووگل اشتباه کرده واسه چی بود؟
انتهای اخطار
و برسیم به بخش آخر. می خوام خودم رو جای یه منتقد جا بزنم و به سریال ستاره بدم: ۵ از ۱۰
بهترین بازیگر سریال که شخصیت ثابتی داشت، کمترین اشکال منطقی تو ساخت شخصیتش وجود داشت و دوست داشتنی تر بود: باتیستا
تو مخ ترین شخصیت سریال: ریتا
بدترین شخصیت پردازی: هنوز تصمیم نگرفتم
و در نهایت تمشک طلایی برای بدترین بازیگری تعلق می گیره به جنیفر کارپنتر برای نقش دبرا
دکستر یک سریال بی مزه بود که ۸ فصل نگاش کردم تا ببینم آخرش چی می شه و آخرش به این نتیجه رسیدم یا من مشکل دارم یا اونایی که به این سریال ۹ از ۱۰ دادن 🙂